دولت آلمان در سپتامبر ۱۹۳۹ با هجوم به لهستان این کشور را به اشغال درآورد. به فاصله کوتاهی، جمع آوری یهودیان لهستانی در محلات خاص که به گتو معروف بود، آغاز شد. اصطلاح «گتو»(+ و +) از نام یک محله یهود نشین در ونیز گرفته شده است که در سال ١٥۳٦ تأسیس شد. مقامات ونیزی یهودیان شهر را وادار می کردند که در این محله زندگی کنند. در قرن های شانزده و هفده، گتوهای دیگری برای یهودیان در فرانکفورت، رم، پراگ و برخی دیگر از شهرهای اروپا ایجاد شد. طی جنگ جهانی دوم، آلمانی ها یهودیان را در گتوها جمع و وادار به زندگی در شرایطی فلاكت بار می کردند. گتوها، با جداسازی جامعه یهودی از غیریهودی و همچنین از دیگر جوامع یهودی مجاور آن، یهودیان را منزوی می كرد. آلمانی ها دست کم هزار گتو فقط در لهستان اشغال شده و اتحاد شوروی دایر کردند. مقامات اشغالگر آلمان نخستین گتو را در اکتبر ۱۹۳۹ در پیوترکوف تریبونالسکی لهستان ایجاد کردند.
بزرگترین گتو در اروپا توسط نازی ها در ورشو، پایتخت لهستان، ساخته شد(+). پیش از جنگ، ۳۷۵هزار یهودی در ورشو زندگی می کردند که حدود سی درصد از کل جمعیت شهر را تشکیل می دادند. بعد از اشغال لهستان، اوضاع یهودیان ورشو وخیم شد و به کارهای اجباری و سخت مشغول شدند. در نوامبر ۱۹۳۹، اولین محدودیت ها برضد آنها اعلان شد. آنها مجبور شدند پارچه ای سفید رنگ که بر روی آن ستاره داوود کشیده شده بود به بازوی خود ببندند. محدودیت های مالی و اقصادی باعث شد که آنها طُرُق معاش خود و توانائی فراهم نمودن وسایل زندگی برای خانواده هایشان را از دست بدهند.
در سال ۱۹۴۲، هاینس آزرولت به همراه سه خبرنگار شامل یک عکاس و یک فیلمبردار از برلین به ورشو اعزام میشوند. این افسران اساس مامور میشوند تا فیلمی تبلیغاتی برای دولت نازی تهیه کنند. محصولی که پس از حدود نیم قرن، به تازگی کشف(/مشاهده) شده است؛ بدون نریشن، و تنها و تنها تصویر. حاصل فیلمبرداریهای این گروه در سی روز، راشهای هرگز به نمایش در نیامدهای است که یائل هرسونسکی، مستندساز اسرائیلی پرداخت آن را زمینهی مستند خود کرده است. یک فیلم ناتمام (+ و +) حاصل نمایش و بازبینی همین راشها است به همراه مصاحبه با بازماندگان گتوی ورشو و یکی از همان خبرنگاران نازی.
یک فیلم ناتمام مستندی است که از دو جهت قابل تأمل و اعتنا است. یکی تصاویر دیده نشده و بکر، و یکی پارادوکسی که در خود دارد. نگاه دقیق و محققانهی کارگردان به واقعهای که روایت میکند به خوبی ما را از ساده انگاریدن حقیقتی که بدان میپردازد حفظ میکند. هرسونسکی به خوبی حقیقت را لایه به لایه میشکافد. نیم ساعت ابتدایی فیلم او فیلم -گمان میکنم- ادیتشده و به نمایش در نیامدهای است که به منظور پروپگاندا آماده شده است. هرسونسکی با نمایش کامل این تصاویر، در مرحله بعد اما به ما همان تصاویر را از زاویهای دیگر نشان میدهد. که چگونه فیلمبردار صحنه را آرایش میکند، صحنه را انتخاب میکند، جایگاه خودش کجاست، و … . تا میرسد به انتهای فیلم که یک حلقه رنگی شخصی و یک حلقه سیاه سفید متعلق به یکی از همان افسران را رو میکند. صحنههای به شدت خیره کننده و عالی که به قصد و منظور ثبت و ضبط شخصی گرفته شدهاند. به این ترتیب است که از ابتدا تا انتها، تصویری را عرضه میکند که به مرور آنرا شفافتر و نزدیکتر به منظور خود میکند. یک پرداخت عالی، و یک پایانبندی عالی. او تصاویر موجود را هم با نوشتههای آدام چرنیاکوف، رئیس یودنرات(شورای شهری یهودیان. بیشتر+) ورشو و دیگر بازماندگان تطبیق میدهد. در اینجا پارادوکس مذکور خودش را نشان میدهد. هم در ماهیت روایت، و هم در ظاهر آن.
اینجا حقیقت به مثابه یک هشدار درونی است: مواظب باشید! تصاویر همان چیزی نیستند که میبینید. روایت چرنیاکوف که از دفترهای خاطراتش بر روی تصاویری خوانده میشوند که تطابق مفهومی ظاهری با آن ندارند، ولی متعلق به همان صحنهها هستند. همان پرداخت حلقه به حلقهای که خود هرسونسکی هم در کلیت فیلم به مرور انجام میدهد. تصویری از بازار شلوغ و پر جنب و جوش گتو، و در شاتهای بعدی میبینید افسران اساس چطور گداها را از دوربین دور میکنند و دوربین آنها را نادیده میگیرد. آلمانیها میخواهند نشان بدهند زندگی در ورشو کاملا عادی است. وجهی که گاهی در تضاد آشکار نه فقط با حقیقت، بلکه با واقعیت، حتی شکلی مسخره به خود میگیرد: دوربین یک تشییع جنازه یهودی را طوری آرایش میکند که رسم یهودیان نیست. این جا است که پروپگاندای آلمانی در یک فیلم ناتمام، حتی بعد از هفتادسال -برای منظور کارگردان- به بهترین شکل اثربخشی خودش را پیدا میکند: بهتر از این نمیشد سیاهی را وارونه نشان داد.