جان لاک، فیلسوف بزرگ انگلیسی، در فیلم مستند «باغچه» اثر اسکات همیلتون کندی(+) که نامزد دریافت جایزهٔ اسکار شده، دیده نمیشود. اما تاثیر او در تمام پیچ و خمهای این داستان در مورد نبرد یک باغ گروهی ۱۴هکتاری در یکی از grittyترین نقاط جنوب لسآنجلس محسوس است. مزرعهٔ ساوتسنترال بهشت کوچکی برای زارعان لاتین آن بود؛ جایی برای دور هم جمع شدن و معاشرت، نشستن در سایهٔ درختهای میوه و کاشتن چیزی که کمکی برای درآمد اندکشان باشد. اما نبردی بر سر این مزرعه در بین سالهای ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۶ بعد از تخریب توسط بولدوزرها درگرفت و نام آن را به رسانهها کشاند. این جنجال حتی باعث کشیده شدن پای سلبریتیها به این قضیه شد و حتی داریل هانا یک بار خود را به یک درخت گردو در این باغ بسته بود تا از قطع شدن آن جلوگیری کند. به طور کلی این جریان تبدیل به هدف هر درگیری سیاسی در سیاست شهری لسآنجلس شد. این داستان مردم را بر حسب نژاد و طبقه در صفوف مختلف قرار داد و حتی وقتی رالف هورویتز، مالک این باغ اعلام کرد که مورد حملهٔ سخنان ضدیهودی قرار گرفته، این صفآرایی بر حسب مذهب نیز شکل گرفت.
در مورد این قضیه در دادگاهها و رسانهها جدل شد اما کل قضیه یک منازعهٔ معمولی سر مالکیت بود. این زمین در سال ۱۹۸۲ از هورویتز توسط شهر گرفته شد و به عنوان مکانی برای سوزاندن زبالهها به کار رفت، اما اهالی آن ناحیه بعد از اعتراضهای زیاد موفق شدند جلوی این قضیه را بگیرند و هورویتز بدون سروصدا دوباره زمین را خرید. بعد از ناآرامیهای سال ۹۲ مرتبط با ضرب و شتم رادنی کینگ، به باغداران اجازه داده شد تا از این زمین استفاده کنند، اما اکنون زمین در مالکیت هورویتز بود و او میخواست این زمین را گسترش دهد.
در دقایق ابتدایی این فیلم، همدلیتان برانگیخته میشود، اما نه لزوماً در جهتی که کندی در نظر دارد. درست است، این باغداران از یک آشغالدانی، چیزی زیبا و منحصربهفرد ساختهاند. اما مالک آن زمین نیستند. در اینجا جان لاک وارد معرکه میشود. لاک در «رسالهای دربارهٔ حکومت» متعلق به ۱۶۹۰ در مورد خاستگاه مسالهٔ مالکیت مینویسد «چیزی که یک فرد با کار خود ترکیب کرده و آن را به چیزی متعلق به خود پیوند میدهد»، مایملک او میشود.
این روش برای توضیح خاستگاه مالکیت در وضعیتی فرضی در طبیعت مناسب است که زمین در آن فراوان باشد. اما همانطور که لاک اشاره میکند، هنگامی که زمین محدود باشد و درگیریهای بسیاری سر آن دربگیرد، نظریهٔ چندان مناسبی نیست. با پیش رفتن داستان کندی (او به خوبی به ایجاد و حفظ تنش میپردازد)، مشخص میشود که مسالهٔ مالکیت هورویتز بر زمین پیچیدهتر از چیزی است که به نظرمیرسد. باغداران در جریان مالکیت این زمین، با افراد دیگری نیز درمبارزه هستند؛ مانند فردی در همسایگی این باغ که میخواهد آن را تبدیل به زمین فوتبال کند و شاید در این میان پول کلانی به جیب بزند.
ترکیب کار یک فرد با زمین باعث مطرح شدن مسائلی میشود که برای باغداران بسیار معنیدار است؛ باغدارانی که تلاشهایشان در طول بیش از یک دهه باعث شد به نظر برسد تا این باغ متعلق به آنها و غیرقابلانتقال به دیگران است. تلاشهای آنها باعث ایجاد همدلی در ما میشوند و دوربین روی دگرگونی حاصل از آب و بیل و عرق جبین متمرکز میشود. اما از دید هورویتز، زمین متعلق به او بوده و باغداران آنجا را برای خود تصاحب کردهاند. تنها در سطح کلان میتوان با این دیدگاه همدلی کرد. هیچ اجتماعی بدون حقوق مشخص مالکیت نمیتواند امید به توسعهٔ اقتصادی داشته باشد. در حالت کاملاً سودگرایانه (یعنی بیشترین فایده برای بیشترین تعداد افراد) بههیچ عنوان مشخص نیست که کار در راستای منافع چندصد باغدار بر تمام نیازهای دیگر اجتماع از جمله ایجاد شغل و حتی ساخت یک زمین فوتبال ارجحیت دارد.
البته لاک باز هم در این مورد حرفهایی برای گفتن دارد. ترکیب کار شما با زمین، ایجادکنندهٔ حق مسلم مالکیت نیست. هرچیزی که شما نتوانستهاید از آن استفاده کنید و هر چیزی که هدر برود را میتوان به مالکیت عمومی بازگرداند. بنابراین در پایان فیلم وقتی مکان باغ سابق را میبینیم که الان توسط فنسها محصور شده و هورویتز آن را لمیزرع و بیاستفاده رها کرده، نکتهٔ اخلاقی عمیقتری مطرح میشود. این روند به نفع هیچکس نبوده و هورویتز که به وضوح از تبدیل شدن به آدمبد داستان بیزار بود، الان با وجود ادعاهای حقوقی عقلانیاش بیشتر از همیشه به چهرهای منفی تبدیل شده.
ازاینجاست که فیلم کندی شما را ناآرام میکند. یک مستند خوب باعث میشود بیننده چیزهای بیشتری بخواهد. یک مستند بد باعث میشود بیننده به چیزهای بیشتری نیاز داشته باشد. مسلماً باید در مورد هورویتز چیزهای بیشتری بدانیم؛ مخصوصاً اینکه چرا او از باغداران تا این حد متنفر است که ترجیح میدهد زمین بدون استفاده باشد تا این که آن را به قیمتی معقول به آنها بفروشد.
دوست داشتن یک باغ آسان است، اما دوست داشتن فردی که میخواهد آن را توسعه بدهد آسان نیست. اگر ادعاهای هورویتز در فیلم بهتر مطرح میشدند، فیلم کندی دقیقتر بود.
نادر بودن زمینهای در دسترس برای مقاصد زیستمحیطی در بسیاری از شهرها باعث میشود تصور ایدهآل لاک از مالکیت (نگهداری و بهبود فروتنانهٔ زمین) ایدهای قوی باشد که البته در مواردی مانند مورد مزرعهٔ ساوت سنترال غیرعملی است. این ایده به مسالهای بسیار مهم اشاره میکند: نیاز بسیار به برنامهریزی شهری بهتر، سبزتر و منصفانهتر. اما فیلم کندی بیشتر به درام موجود در سیاست شهری میپردازد و به این مساله تنها اشارهای گذرا دارد.
- فیلیپ کنیکات(+ و +) منتقد معماری و هنر در واشنگتن پست است. او از سال ۱۹۹۹، در ابتدا به عنوان دبیر سرویس موسیقی کلاسیک، و سپس به عنوان منتقد در سرویس فرهنگی مشغول به کار است. و از سال ۲۰۱۱ به طور مخصوص به موضوعات هنر و معماری که در پایتخت این کشور متمرکز شده با رویکردی مبتنی بر برنامه ریزی شهری، موزه ها، مستند ها و به طور کلی مسائل فرهنگی میپردازد. مقاله فوق، ترجمهای از نقد وی بر فیلم باغچه(متن اصلی+) است که در واشنگتنپست نوشته شده و توسط دوست نسبتا محترم، مازیار عطاریه ترجمه گردیده است.