درسهایی از تاریکی، ساختۀ ورنر هرتزوگ یکی از آن نمونههای عجیب سینمای مستند است. کارگردان موج نوی آلمانی در این فیلم نه چندان بلند آنچنان به تاخت میتازد که بیوقفه از همان ابتدا نفس بیننده به سختی بالا میآید. بیوقفه از هما ابتدا: فیلم با نقل قولی از بلیزی پاسکال، ریاضیدان و فیزیکدان فرانسوی و فیلسوف مسیحی سدۀ شانزده اروپا، شروع میشود و در سیزده فصل ادامه مییابد: «فروپاشیِ این جهانِ اخترگونه، همچون آفرینش، در شکوهی پُر از جلال رخ خواهد داد»؛ جملهای پُر از شگفتی که بُهت بیننده را پیش از شروع میآفریند و البته که از پاسکال هم نیست، ساختۀ خود هرتزوگ است که آنرا به پاسکال نسبت داده است: «پاسکال نمیتوانست بهتر از خودش این جمله را بگوید. واقعیت این است که برای آنها که ذهن حسابگری دارند این ممکن است جعل بنماید، اما در نهایت جعل نیست چرا که من مخاطب را دو پله به جلوتر بردم پیش از آنکه حتی تصویر اول فیلم را ببیند و شما در سطح آمادگیای بالاتر به تماشای فیلم مینشینید. در این رابطه با وجود اینکه نقل قول، جعلی است اما جعل نشده است تا شما را بفریبد یا گمراه کند؛ بلکه دقیقاً بر خلاف آن میخواهد روح شما را با ترس خاصی پُر کند تا آمادۀ دیدن چیزی شوید که آدمی هرگز در طول تاریخ بشریت مشاهده نکرده است»*.
درسهایی از تاریکی مراقبهای است که کارگردان و بیننده بر فاجعه میکنند؛ فیلمی تقریباً صامت که جز زمزمۀ شاعرانهای با صدای خود هرتزوگ، سکوت ویرانکنندۀ تصاویر آنرا نمیشکند. تصاویر نیز اغلب از زاویۀ بالا و با شاتهای هلیکوپتری گرفته شدهاند. فیلم با نمایش کویتِ بعد از جنگ خلیج و چاههای نفت آتشگرفته شروع میشود، گرچند هرگز هیچ آدرسی به بیننده نمیدهد که این تصاویر مربوط به کجاست: هرتزوگ بیننده را تبدیل به یک بیگانه میکند؛ «در فیلم حتی یک شات هم وجود ندارد که بیننده بتواند تشخیص دهد این، زمین ماست؛ با این وجود میداند که این تصویر باید از همین کرۀ خاکی گرفته شده باشد». تو گویی به سیارهای دیگر مینگری، سیارهای که نابود شده است و یا در حال نابودی است و کارگردان دارد روایتی از این نابودی به تو میدهد. هرتزوگ به شدت در آفرینش این تم آخرالزمانی موفق عمل کرده است و درست همانجا که نیاز است روایت شاعرانهاش را پیوند میدهد به موسیقیهایی از آروو پارت، گوستاو مولر، سرجی پروکوویچ، شوبرت، واگنر و … . و فضایی استعاری میآفریند که با تأکید مشدّد بر واقعیت، آدرس خودش را علیالنهایة میدهد و منظوری واضح دارد: زمین نابود شده است، اگرچند که هنوز از هم فرو نپاشیده است. و این بودنی است «تحملکردنی»؛ چونان که فیلم تمام میشود با نمایش آفریدگانی که در مقام آفرینندگان، بر چاههای نفت فرو رفتهاند در لباسهای کار و احاطه شدهاند با جنونی برای بقاء؛ و میپرسد «آیا زندگی بدون آتش برای آنان نیز غیر قابل تحمل است؟» که دست به تخریبی مداوم چون این میزنند؟
و فیلم تمام نمیشود، بلکه تازه آن دم است که شروع میکند به تنیدن در روح بیننده.