شاهکار بی بدیل جاشوا اوپنهایمر بیش از آن که بازی کشتار را عقبۀ خود داشته باشد یک گفتار جدید را باز می‌کند و با آن که در همان فضای مستند پیشین خود است، فضایی جدید را پیشاروی چشم تماشاگر باز می‌نماید. اوپنهایمر در نگاهِ سکوت با نشان دادن روی دیگری از قتل عامی که در بازی کشتار نشان داده بود این بار به خلق فضایی دست می‌زند که از فرط دهشتناک بودن، غیر واقعی‌تر از بازی کشتار نمود پیدا می‌کند. همزیستی بین قاتل و خانوادۀ مقتول در یک فضای بستۀ باز، آن چنان لبریز از ایده و تصویر است که قابلیت‌های خود را بر تمامی فیلم حاکم می‌کند؛ و نگاهِ سکوت حاصل همین فضاست. رخنه در آن شکل عادی که خودش را بر فضا تحمیل کرده است و شکستِ آن.

اوپنهایمر بیش از آن که با نگاه سکوت به تکمیل مستند پیشین خود دست بزند و ابعاد دیگر فاجعه را نشان بدهد، همان جان‌مایۀ پیشین را گرفته و این بار آن را به نوعی دیگر به کمال رسانده است. او در نگاه سکوت بیش از همه چیز و این بار بر خلاف مرتبۀ پیشین به درستی نشان می‌دهد که فرقی بین واژۀ کشتن، این کلیدواژۀ فیلم، که خانوادۀ مقتول و قاتل از آن استفاده می‌کنند وجود ندارد؛ (“خودت خواستی {که تعریف کنم}”، جمله ایی که یکی از قاتلان بعد از صحبت از قتل ها چند مرتبه به کارگردان می‌گوید) گویی که هیچ کشتنی مشروع نیست حتی آن کشتن که قاتلان از آن نزد خویش سخن می‌گویند، و گواه این سخن نیز رنگ چهره هاست که پس از شناسایی هویت ادی تغییر می‌کند. و کارگردان البته این بار به شکلی خشن‌تر و وحشیانه‌تر با شلاق حقیقت، آن چه که در اندونزیِ مدل، مدام سرکوب شده و می‌شود نه فقط بر تن و جان مخاطب بلکه بر تمام سوژه‌های فیلم تازیانه می‌زند و البته علی رغم تمام این‌ها باز هم موفق نمی‌شود آن نگاه و سکوت سنگین ادی را منتقل کند. استفادۀ به جای او از سکوت‌های ادی در مصاحبه‌ها که وجه شاخصۀ کاراکتر او و بلکه معنابخش کاراکتر او و تمام فیلم است، چه برخاسته از شخصیت خود مصاحبه کننده بوده باشد چه تکنیک کارگردان، در مصاحبه‌ها به شدت تأثیرگذار عمل کرده و آن را به یک نمونۀ استثنایی و بی نظیر بدل کرده است. پژواک سکوت ادی از میانۀ فیلم با خشونت وحشیانۀ کارگردان (و جز همین گونۀ اِعمال چه می‌تواند سامان و راحتی مخاطب را نشانه بگیرد و اندیشۀ قاتل را پریشان کند؟ به جز یک مورد که از فرزند ادی استفاده می‌کند و به باورم تنها نقطۀ ضعف فیلم نیز در همین استفادۀ غیراخلاقی و نا به جاست) در نشان دادن صحنۀ بازسازی قتل برادرش توسط قاتلان به او تا به انتها تبدیل به یک فریاد دیوانه وار می‌شود و نه تنها لحظه‌ایی مخاطب را رها نمی‌کند بل در تک تک سوژه‌ها و عناصر دیگر تمامی صحنه‌ها تا به انتها چنان انعکاس می‌یابد که تماشای مستند را بدون اغراق زجر آور می‌کند.

هوشمندی کارگردان نیز در همین است که از همان ابتدا سکان کارگردانی را به ادی می‌دهد و خود پس از یک چیدمان دقیق و انتخاب درست – جز موارد معدودی که دخالت می‌کند و این دخالت کردن لطمه‌ایی به حیثیت این جایگاه او نمی‌زند – تنها در گوشه ایی به ثبت می‌نشیند. و ادی که تا پیش از این و در صحنه‌های آغازین شخصیت اصلی و قهرمان مستند شناخته می‌شد تبدیل می‌شود به بازیگری که فیلم را کارگردانی می‌کند.

نگاهِ سکوت حقیقتاً یک مستند زجر آور است، و به همان معنا که فریزر در گاردین نوشته بود، باورپذیر است که از دست آن هم خشمگین شد و فریاد زد به این فیلم اسناف جایزه ندهید. اما مخاطب فیلم اوپنهایمر ارضا نمی‌شود بل به معنای کلمه زجر می‌کشد، چرا که اوپنهایمر بی وقفه و غیر مستقیم به سلاخی او و تمامی سوژه های فیلم مشغول است. و البته اگر فریزر این بار خشنود است که فیلم به سراغ خانوادۀ قربانیان رفته است اما باز هم نمی‌توان از این موضوع چشم پوشاند که چگونه کارگردان او بر روی صندلی نشانده است. قربانی و قاتل، اوپنهایمر به سراغ هر کدام که برود نتیجه یکی است و نگاهِ سکوت فیلمی نیست که مخاطب از دیدن آن راضی شود و از فریاد آن سر درد نگیرد یا به حقیقتی تاریخی دست پیدا کند و اگاه شود. برداشتی که کاش نمونه‌های مشابهش میان معدودی از مخاطبان فیلم در گوشه کنار سالن نمایش مشاهده می‌شد تا آن که صحنه‌های حقیقتاً تراژیک فیلم دست‌مایۀ خندۀ تماشاگر شود؛ موقعیتی که بی شک ذره‌ایی حاصل کوتاهی کارگردان نبود بل دوست دارم این گونه باور کنم که تراژدیِ در جریان آن چنان هجمۀ بی وقفه و مستمری بر مخاطب وارد کرده است که برای دسته‌ایی شاید بهتر است باور پذیر نباشد و به طنزی گروتسک پهلو بزند. گویی همان گونه که آرنت اشاره میکند بزرگی فاجعه، معیارهای متعارف برای داوری را بی اثر و چهارچوب شاخص‌ها را متلاشی می‌کند. اما مسئلۀ تکان دهنده اینجاست که هیچ کدام از قاتلان فیلم اوپنهایمر را با آیشمن نمی‌توان مقایسه نمود چرا که از نقطه نظر شخصیتی نمونۀ کاراکتر کلاسیک شرّ هستند و تنها به تلاشی ناکام برای خفه کردن ندای درونی خود مشغول‌اند؛ تلاشی که آیشمن به خوبی از عهدۀ آن بر می‌آید و ابتذال شرّ آن جاست نه اینجا. قاتلان فیلم اوپنهایمر چونان کاراکترهای کلاسیک شرّ مدام در عذاب‌اند و به درستی می‌شود آنها را متصف به سبعیت نمود.

فیلم چنان که پیش‌تر دربارۀ “بازی کشتار” گفته بودم به خوبی از عهدۀ روایت شخصیت‌ها و کلنجار آنها با خود و دیگری بر آمده است، اما این بار نقطه می‌گذارد و تمام. گرچه تمام نمی‌شود و همین است که نگاهِ سکوت، بیننده را بیش از همه به یاد شاهکارهای هرتزوگ و موریس می‌اندازد. قاب‌بندی‌های دوربین اوپنهایمر و حتی نور و زاویه‌های نور تصویر در مصاحبه‌ها چنان بی نقص‌ اند که مخاطب هیچ چیز را از دست نمی‌دهد. طرحی درست که به درستی نیز پیاده شده است. در نگاه سکوت همه چیز به جاست، از اول تا به انتها. از حرکت کامیونی که در دل تاریکی، جا به جایی قربانیان حادثه را تداعی می‌کند تا ضجّه‌های مادر و سرگردانیِ پدری که در انتها به دور خانۀ خویش، خود را به روی زمین می‌کشد.