این نوشته برای مرتبۀ نخست در سینما-چشم منتشر گردیده است.
سچانک به گویش محلی سیستان و بلوچستان یعنی پرنده، اما شما این را ابتدای فیلم نمیدانید. و همان گونه که معنای نام فیلم برای شما مفهومی ندارد، کمی هم باید بگذرد تا متوجه شوید موضوع فیلم از چه قرار است. مشتاق گوهری در سچانک مرحله به مرحله و با صبوری صید شاهینهای سیستان و بلوچستان را ثبت و روایت میکند و با ساختاری اپیزودیک از مرحلۀ گرفتن طعمه و طعمه برای طعمه تا مرحلۀ انتقال حیوان توسط دلالها به شیوخ عرب و تفریحات و مسابقاتی که با موضوعیت شاهین برگزار میشود را نشان میدهد. در برخورد با مستند مازیار مشتاق گوهری بیش از آن که با مستندی پژوهشی و مردم شناسانه روبرو باشید، مستندی شاعرانه پیش روی خود دارید. فیلم دربارۀ شاهینهاست، سوژۀ اصلی آنهایند، اما به مرور و با ورود سوژهها و موضوعات جانبی -والبته با موضوعیت شاهین- فیلم چند پاره و به طور خاص دوپاره میشود. مشتاق گوهری تا میانۀ فیلم، ساخت شاعرانۀ فیلم خود را بر اساس لیریک اشعار فولک منطقه (اپیزودهای فیلم با نشان دادن متن اشعار محلی از همدیگر جدا میشوند) و رابطۀ مردم و خاصه مردم شکارچی با شکار و طبیعت را به خوبی در آورده است، اما از میانه تا انتها به دلیل جدا شدن از بافت قبلی و در افتادن به لحنی جدید، رابطۀ تماشاگر را با خود از دست میدهد و با آن که در نحوۀ روایت و ظرافتهای تصویری و بصری، نزول کمی و کیفی ندارد مخاطب را از دست میدهد. سچانک اگر نمیتوانست این دو پاره را به شکلی مقبول به هم وصل کند باید دو فیلم میشد (کما اینکه لحن مستقل و قدرتمند هر پاره در من این گمان را تقویت میکند که قابلیتش را هم داشت). مشتاق گوهری در نیمۀ اول فیلم، صید شاهین را نشان میدهد؛ او در این مرحله به خوبی از عهدۀ روایت خود بر آمده است و یک شعر تصویری بی نقص و لطیف ارائه داده است. دوربین او به زیبایی، تقریباً تمام آن چه که روبروی او میگذرد را ثبت کرده. از این روست که میگویم فیلم او غنی است. او در نیمۀ اول فیلم هم به خوبی نحوۀ شکار شاهین را از لحاظ مهندسی نشان داده است، و هم به خوبی توانسته است ارتباط بی واسطۀ تماشاگر را با سوژههای فیلم برقرار کند. کارگردان با وجود اشاراتی نظیر اضافه نکردن زیرنویس ترجمۀ صحبتهای شکارچیان یا نبود توضیح و شرح و پرداخت بر روی مهندسی شکار شاهین -که مخصوص مستندهای تخصصی خودش است- به ما نشان میدهد که بیش از همه چیز قصدش ارائۀ شعری تصویری است از این پروسه. در تمام فیلم مخاطبی که با زبانِ صحبتشده در فیلم آشنا نیست یک کلمه از گفتههای سوژههای فیلم را نمیفهمد و تنها کلماتی که به او منتقل میشوند جملاتی است سربسته و مبهم: شعرهایی که پیش از شروع هر اپیزود میخواند و البته این کلمات از ابهام فیلم کم نمیکنند بلکه بر تعلیق آن میافزایند. مشتاق گوهری به خوبی این تعلیق را در فضایی غنایی در آورده است. مخاطب حتی اگر از ساز و کار شکار شاهین نیز سر در نیاورد همچنان از فیلم محظوظ خواهد شد. کارگردان به دلیل تمرکزش بر شاهین آن منطقه و نه صیاد، به طور خاص با یک شکارچی و یک شکار در این مرحله سر و کار ندارد، اما در روایت خودش با چنان یکدستی پاکیزهای رابطۀ شکار و شکارچی را بیان میکند که این جدایی بین فردها هرگز احساس نمیشود. گویی شکار، آیینی میان این مردم است که هرکدام آن را به جای آورد با دیگری تفاوتی نخواهد داشت. اما شکار با جدا شدن از شکارچی و پیوستنش به دلالها، به مرور مخاطب را از کف میدهد و در حالی که میتوانست در همان نیمه یک فیلم کامل باشد مخاطب را در جست و جوی پایان منتظر میگذارد و البته پایانی نیز به او نمیدهد. نتیجه آن که گویی تماشاگر هم نه فیلم قبلی را کامل دیده است و هم نه از ابتدای فیلم جدید -نیمۀ دوم فیلم- به تماشای آن نشسته است؛ و متأسفانه نیمۀ طلایی فیلم که همچون مقدمهای برای فصل بعدی و ظاهراً فصل مهمتر است (روایت فصل دوم یک آسیبشناسی است و از طرفی هم تأکید کارگردان را در پوستر و تریلر با خود دارد و هم احتمالاً برای مخاطب جذابتر است) عقیم میماند. با این وجود و علی رغم آن چه گفته شد حتماً باید اشاره شود که کارگردان دچار دوپارگی در شیوۀ روایت نشده است و فیلم هرگز دچار افت کمی نمیشود و تا به انتها همچنان یک مستند دیدنی است. مشتاق گوهری روایت خودش را با ظرافت و لطافتی مثالزدنی و بدون در افتادن در حاشیهها و سانتیمانتالیسم کاملاً محتمل میگوید و تمام.