بایگانی ماهانه: مِی 2012

مروری بر مستند «میراث آلبرتا» و طرح دو نکته

مستند «میراث آلبرتا» (+) را دیشب و با پیش‌زمینه‌ی منفی حاصل از مجموع نظرات دوستان دیدم. فیلم بعد از چندماه از ساخت، همین چندوقت پیش به نمایش گذاشته شده (+) و موضوع‌ش هم در مورد مهاجرت نخبگان به کشورهایی مثل آمریکا و کانادا است. کارگردان فیلم، حسین شمقدری، جوان بیست و چندساله‌ای است که خودش هم دانشجوی شریف است. در صفحه فیس بوک برای توصیف فیلم نوشته شده: «به نظرم بزرگ ترین دستاورد مستند میراث آلبرتا طرح مساله ای بود که تقریبا عادی شده بود. از امروز این مساله جدی تر گرفته می شه. آسیب شناسی این پدیده می تونه متفاوت باشه.در ضمن اگر بخوای تو یه سیستمی فیلم انتقادی علیه سیستم بسازی و هدفت اصلاح اون سیستم باشه باید اول برادریتو ثابت کنی تا بعد اصلاح ممکن بشه. در غیر اینصورت باید فرار کنی و تبدیل به اپزسیون بشی». (+). فیلم به موضوع مهاجرت از طریق گفت و گو با دانشجویان و استادان دانشگاه میپردازد و از همین طریق با مسائل و مشکلات آن‌ها آشنا میشود و نهایتا در پایان فیلم هم با وعده ادامه در قسمت بعدی، قرار است مستقیماً به خارج برود و از نزدیک وضعیت آن‌جا را ببیند.
دو نکته در مورد این مستند برایم قابل طرح بود. یکی مسئله مهاجرت، و دیگری تبلیغاتی بودن فیلم.

  • مهاجرت

فیلم قرار است به موضوع مهاجرت بپردازد. اما مرتب از موضوع پرت میشود. افتادن به ورطه شرح افتخار آفرینی نرفتگان و برگشتگان از یک جایی به بعد دیگر باعث میشود سوژه گم بشود. فیلم از مهاجرت میگوید، از اپیدمی مهاجرت، اما انگار قرار نیست توضیح بدهد چرا. شرح چرایی این اپیدمی نه به عنوان یک موضوع جدا، بلکه در همان حدی که در توصیف احوالات دانشجویان و مصاحبه‌شوندگان باید موجود باشد هم نیست. منظورم شرح رویی نیست، شرح زیرین است. یعنی مدام گفته میشود که چرا، اما چیزی جز همان‌ها که میدانیم و شنیده‌ایم نیست. و مصاحبه‌ها، که یا به دلیل سلیقه کارگردان و یا به هر دلیلی، کاملا موضوع را پوشش نمیدهد. در واقع صراحتاً بگویم به موضوع مهاجرت به صورت تخصصی به هیچ عنوان در این فیلم پرداخته نمیشود. صرفا با افراد درگیر موضوع مهاجرت -قبلا، الان، و یا در آینده- برخورد داریم. و تا آخر فیلم هم نمیفهمیم بالاخره قضیه چیست؟ و چرا این موضوع تبدیل به یک موج شده است؟ آن‌چه میبینم صرفا یک لایه رویی از سطح استدلالات است. که نهایتا در حد طرح مسئله باقی میماند. مثل قضیه خودکشی دانشجویان، که تنها در حد طرح سوال مطرح میشود، و حتی شمقدری پس از گیر انداختن احمدی نژاد در طرح سوال از او الکن است، یعنی دقیقا نمیداند از احمدی نژاد چه چیزی را بپرسد و مسئله به خودش برگشت داده میشود. بی‌راه نیست اگر بگوییم که در این صحنه برخورد رسانه‌ایی و سینمایی را شمقدری باید از احمدی‌نژاد یاد بگیرد. در مورد امثال و اشباه میراث آلبرتا البته طرح یک نکته هم ضروری است. مخاطب این فیلم‌ها، قشر عامه مردم نیستند، مخاطب این فیلم‌ها افرادی هستند که اگر خودشان نه، حداقل اطرافشان یک نفر با این موضوع درگیر است. برای همین کارگردان نمیتواند سرسری از موضوع رد بشود، یا در جاهایی با آن قسمت از حقیقت که نمیخواهد، روبرو نشود. مانند آنچه در ادامه و مشخصاً در نیمه دوم فیلم به بعد با آن روبرو میشویم. ارزش‌گذاری قشر و تیپی که مبتذل معرفی میشوند، که هم باعث میشود کاملا سوژه را گم کنیم و به سمت شعاری شدن پیش برود، و هم اینکه این بخش‌ها و مخصوصا جاهای که شبیه گزارش‌های کامران نجف زاده میشود از ارزش سینمایی فیلم کم میکند. فیلم تا نیمه روند رو به رشدی دارد ولی از نیمه به بعد افت میکند. و هرچه رو به پایان میرود بیشتر دور میشود. مثلاً حضور در سد سیاه‌بیشه و نشان دادن کمیت و کیفیت شکوه! این پروژه از نظر من کمکی به روند فیلم نمیکرد و تنها باعث دور شدن بیشتر و بیشتر از مفهومی است که کارگردان داشته به آن میپرداخته.

  • آیا میراث آلبرتا یک فیلم تبلیغاتی است؟

هم بلی و هم خیر. ولی بیشتر تاکیدم روی تبلیغاتی نبودن است. در حرکت‌های تبلیغاتی قرار است شما به روش دوستانه یا غیردوستانه راضی یا مشتاق به امر مطرح شده شوید. به این معنای کلی تقریبا میشود غالب سینمای مستند را تبلیغاتی خواند. اما این طور نیست. وجه متمایز تبلیغاتی شدن یا نشدن فیلم در پنهان کردن حقیقت‌ها از روی غرض و با هدف خاصی است. حالا چه فکت‌هایی که ارائه میشود درست باشد یا غلط. و این را هم در نظر بگیرید که مجموعه عوامل فیلم و کارگردان گرایش سیاسی خاصی دارند که البته هم پوشیده نیست. با این مفهوم میراث آلبرتا یک فیلم تبلیغاتی نیست. اساساً طرح فیلمنامه از نظر کارگردان اگر نشود گفت برای تقبیح مهاجرت به خارج، برای مقابله با موج مهاجرت نخبگان است. و باز هم به نظر من تا جای معقولی سعی بر تحمیل دید خودش نکرده. مسئله اینجاست که برای تبلیغاتی خواندن همچون فیلمی، نیاز به نیّت‌خوانی کارگردان دارید. آن‌چه که من دیدم این نبود. که اگر بتوانید تا این مرحله نیّت‌خوانی کنید، جایی برای پس‌فرض نمیماند اصلا. با این فرض‌ها سینمای مایکل مور به عنوان شاخصه همین سینما میتواند مطرح بشود. درصورتی که این طور نیست، اینجا کسی سعی در تحریف حقیقت به قصد اثبات فرضیه خود ندارد، اینجا زاویه دید کارگردان و عوامل، زاویه دید مخالف نسبت به اکثر دوستانی است که نیّت‌خوانی منفی نسبت به اثر میکنند. اما همین طرح تا جایی بی‌غرض قلمداد میشود که بتواند خودش را در ساحت پخش هم مبرّی کند. چرا که ماهیت مفاهیم مطرح شده در میراث آلبرتا طوری هستند که میتوانند سفارشی هم بشوند. پشت صحنه‌های منتشر شده از اکران خصوصی فیلم و ارگاسم! حاصله شریفی‌نیا (اینجا+) و فراستی (اینجا + و +) از میراث آلبرتا به خوبی خطر نزدیکی به این مرز شکننده را نشان میدهد. گرچند با نگاهی به لیست سپاس‌گذاری شده‌های در انتهای فیلم انتظار دیگری هم نداریم. در آخر هم با آن که در پاراگراف قبل درباره افت کیفی ریتم گفتم، ساخت و کیفیت مستند از نظر من مجموعاً راضی کننده بود. در نهایت اگر هم بتوان میراث آلبرتا را پروپگاندا دانست، کاش سطح کیفی همه آثار تبلیغاتی جمهوری اسلامی از بیست‌وسی به این حد برسد.

  • مستند میراث آلبرتا را از این لینک یوتیوب(+) به صورت کامل میتوانید تماشا کنید یا از سایت رسمی خودش در اینجا(+) دانلود کنید.
برچسب‌ها , , , ,

مروری بر مستند پیتر داویس: قلب‌ها و اندیشه‌ها Hearts and Minds – 1974

    Look, they are focusing on us now. First they bomb as much as they please, then they film
از متن فیلم

هنوز هم تکان‌دهنده، اولین عبارتی که بعد از دیدن «قلب‌ها و اندیشه‌ها«(+) برای توصیف فیلم به ذهنم رسید. مستندی ساخته پیتر داویس، با عنوانی طعنه‌آمیز و برگرفته شده از سخنرانی رئیس جمهور آمریکا، لیندون جانسون – «پیروزی نهایی بسته به قلب‌ها و اندیشه‌های مردمی است که در بطن ماجرا زندگی می‌کنند» – ، که به بررسی شانزده سال بیهودگی و کشتار و خشونت در «جنگ ویتنام»، یا آن‌چه ویتنامی‌ها میگویند «جنگ آمریکا» میپردازد.

بدون مقدمه، مستند داویس مستند ناراحتی است. نشان دادن تناقض‌ها و به‌هم‌ریختگی سیاست‌های وقت، خشم داویس از فرهنگ آشفته جامعه از طریق رویارویی سکانس‌ها با همدیگر، و اعتراضی که او به خشونت و شهوت مست‌کننده کنترل کردن و سلطه جهانی آمریکا دارد مستند داویس را کاملا جهت‌دار میکند. و مصاحبه‌های فیلم، که به طرز اعجاب‌آوری شفاف و خوب هستند. طوری که نیاز به هیچ‌چیز دیگری نیست، تنها همین مصاحبه‌ها برای پیامی که داویس میخواهد برساند کافی است. مصاحبه‌های داویس از کلارک کلیفورد -وزیر اسبق دفاع- در مورد ظهور آمریکا به عنوان یک قدرت فرامنطقه‌ایی پس از جنگ جهانی دوم شروع میشود، و فیلم از همان ابتدا کاملا موضع دارد. مثلاً جایی که والت روستو – مشاور ارشد کندی و جانسون- مشغول توجیه دخالت آمریکا است و داویس وسط حرف‌هایش می‌پرد و می‌پرسد اصلاً آیا آنها واقعاً نیازی به ما داشتند؟ روستو جا میخورد و میگوید «من واقعا باید به این سوال احمقانه پاسخ بدهم؟». و ادامه پیدا میکند با توضیحات ژنرال ویلیام وستمورلند -فرمانده نیروهای نظامی آمریکایی در ویتنام-، که شرح جنون را تکمیل میکند. وستمورلند در جایی میگوید «فلسفه شرقی بر اساس بی‌اعتنایی و بی‌اهمیتی به دنیا بنا شده است». هنوز بعد از گذشت چندساعت از تماشای فیلم هضم این جمله برای من مشکل است، آیا وستمورلند به خودش گوش نمیکند؟ این درک نادرست و بلکه غیرانسانی، همین که مورد اعتراض داویس است، همان که داویس از رستو پرسید، همان مشکلی است که در مصاحبه با یک خلبان دیگر خودش را نشان میدهد، که عارضه جانبی و بلکه بیماری اصلی همین نه درک نادرست، بلکه این فقدان است. همین فلسفه است که خلبان را قادر میسازد خود را صرفا به چشم یک تکنسین در حال خدمت ببینید. که عنوانی که به این قضیه میدهد «بازی» باشد. یکی از آنها حتی میگوید این بازی عمیقا راضی کننده است. و دیگری میگوید من هیچ وقت واقعاً متوجه نمیشدم آن پایین چه خبر است، فقط بعد از ریختن ناپالم‌ها و بمب‌ها از بالا نگاه میکردم و دود میدیدم.

داویس در «قلب‌ها و اندیشه‌ها» نشان میدهد همه در یک طرف هستیم. طنز مسخره‌ای است که آمریکا تا دیروز در جنگ جهانی دوم و در این سوی صف مبارزه با نژادپرست‌های نازی و بلکه ضربه‌خورده از آنهاست، و اکنون خودش به بازتولید نژاد پرستی و خشونت دست میزند. نحوه برخورد سربازان آمریکایی با عقب‌مانده‌های ویتنامی – نامی که سربازان آمریکایی بر ویتنامی‌ها گذاشته بودند – دست کمی از نحوه برخورد سربازان نازی با یهودی‌ها ندارد. اینجاست که همان بحث همیشگی برجسته میشود: وطن‌پرستی – به مثابه انگیزه‌ای برای سربازان و وسیله‌ای برای تقدیس جنگ، مخصوصاً وقتی در موضع تدافعی نباشیم – و نژادپرستی چه وجوه مشترک و چه فاصله کمی با همدیگر دارند. شاید برای آن‌ها که هنوز وطن‌پرستی را چیزی جز ضرورتی برای برآورده شدن امیال سیاسی میدانند تماشای فیلم بد نباشد. و البته آن‌چه از آن غفلت میکنیم ذات خشونت جنگ است. و البته که آن‌چه اتفاق می‌افتاد جابجایی هدف و وسیله، بلکه پوچی و به تبع آن نابودی هدف است. سربازان آمریکایی در ویتنام برای چه میجنگند؟ کشوری هزاران کیلومتر آن طرف‌تر، و آنقدر کوچک که ادعای خطرناک بودنش خنده‌آور است. و خنده‌دارتر آن که یکی از عوامل اصرار آمریکا بر روی جنگ به عنوان تلاشی بر عدم حاکمیت رسمی کمونیسم در ویتنام، ترس از طرح دومینوی مطرح شده در زمان آیزنهاور بود: «اگر ما از ورود یک کشور به دایره سرخ کمونیسم جلوگیری نکنیم، آنوقت همه کشورها را از دست خواهیم داد». -همین تئوری توجیه کننده طرح آمریکا به شاه برای کودتای علیه مصدق بود-. مضحک نیست؟ نه، مضحک آن است که تمام نشده، افغانستان و عراق ویتنام‌های بعدی زنده و موجود هستند.
و همین دردناک است. که آیا آمریکا از همه این اتفاقات درسی گرفت؟ نه. همان طور که یکی از سربازان در پایان فیلم میگوید: «من فکر میکنم حتی ما داریم سعی میکنیم که درسی هم نگیریم. همه ما الان داریم سعی میکنیم از چیزی که توی ویتنام دیدیم فرار کنیم». و این همه موید آن است که دنیل السبرگ – یکی از کارمندان سفارت آمریکا در ویتنام که بعد از جنگ دست به انتشار مقادیری از اسناد در نیویورک تایمز زد و به خیانت هم متهم شد +  – میگوید «ما در طرف اشتباه نبودیم، ما خودمان طرف اشتباه بودیم.»

«قلب‌ها و اندیشه‌ها» اولین بار در جشنواره کن به نمایش درآمد و همین‌طور بعد از پخش با موج انتقادات فراوانی روبرو شد. دید یک طرفه داویس و نشان دادن چهره‌ای زشت و غیرواقعی از آمریکا، مضمونی بود که منتقدان سیاست‌مدار به آن سخت اشکال میگرفتند. در آخر پس از یک هفته نمایش محدود و اجباری برای آن‌که بتواند در اسکار شرکت کند، در مراسم شرکت کرد و برنده اسکار ۱۹۷۵ شد. ولی بعد از آن برای نمایش در آمریکا دچار مشکلاتی شد. نهایتا نسخه کامل فیلم بعد از بیشتر از سی سال، در سال ۲۰۰۹ بازنشر شد.
با اینکه بیشتر از سی سال از ساخت مستند میگذرد، و با اینکه مخاطب فعلی ممکن است برخی از پیچیدگی‌های بحث‌های سیاسی فیلم را متوجه نشود، ولی «قلب‌ها و اندیشه‌ها» هم‌چنان دیدنی و قوی است. استفاده به موقع و موثر از فلش‌بک‌ها، صحنه‌ها و فیلم‌های جنگی، مصاحبه‌ها و فیلم‌های خبری، «قلب‌ها و اندیشه‌ها» را به مستندی تأثیرگذار تبدیل کرده‌اند. ولی تأثیرگذارتر از همه اینها، داستانی است که روایت میکند.

  • برای تماشای مستند به صورت آنلاین به یکی از این دو لینک (+ و +) میتوانید مراجعه کنید.
برچسب‌ها , , , , , , , , ,

مروری بر مستند آخرالزمان: جنگ جهانی دوم Apocalypse: The Second World War – 2009

“The deads are lucky, it’s all over for them.”
Erwin Rommel; German Field Marshal

خون‌بارترین درگیری انسان در طول تاریخ، بیش از شش سال جنگ و بیش از هفتاد ملیون کشته: جنگ جهانی دوم این بار دست‌مایه ساخت مستندی توسط دو کارگردان فرانسوی، ایزابل کلارک و دانیل کاستل و با پشتیبانی نشنال جئوگرافیک قرار گرفته است. شاید به نظر بیاید با وجود مستندهای غنی که در این سالها ساخته شده است بی نیاز از ساخت مجموعه جدیدی در این مورد باشیم، اما فارغ از بازبینی، بررسی هر مورد کوچک و مغفولی در مورد این خونین‌بارترین جنگ تاریخ بشر ضروری می‌نماید. آن‌چه در اغلب مستندهای مربوط به جنگ جهانی دوم روایت میشود مربوط به بازه زمانی پنج ساله خود جنگ و بلکه دوسال آخر آن است. اما در «آخرالزمان: جنگ جهانی دوم» به یک بازه زمانی گسترده‌تر پرداخته میشود.

«آخرالزمان: جنگ جهانی دوم«(+) حاصل بیش از سه سال تلاش این مجموعه و جست‌وجو در بیش از ششصد ساعت فیلم و بیش از صد آرشیو ملی و خصوصی در این راستا موفق شده است مجموعه بی‌نظیری به وجود بیاورد. بازسازی، ترمیم و رنگ‌آمیزی فیلم‌های دوربین‌های لنز سی‌وپنج، شانزده و هشت میلیمتری دیده نشده به وقایع شفافیت واضح و واقعیت‌بخشی جانداری داده است. هشتاد و هفت درصد از فیلم‌های به کار رفته در این مجموعه تا پیش از آن هرگز منتشر نشده بودند. صحنه‌های نادری نظیر قتل عام افسران لهستانی در کاتین، تخلیه نیروی اعزامی بریتانیا در دنکریک، رفتار غیرانسانی نازی‌ها با افسران زندانی فرانسوی، نبرد سربازان شوروی در استالینگراد و … همه صحنه‌های تا پیش از این دیده نشده‌ایی برای پیگیران مستندهایی در این ژانر هستند.

این مستند شش قسمتی، از فعالیت هیتلر در آلمان متلاشی آن روز در ۱۹۳۰ که منجر به ظهور حزب نازی میشود شروع و با نشان دادن حمله هسته‌ای آمریکا به هیروشیما و آخرین پیمان آتش‌بس و صلح پایان می‌یابد. قطعاً روایت کل جنگ جهانی دوم در شش قسمت و در چهارساعت و نیم یک دشواری واقعی است. برای همین دوکارگردان به مرور وقایع مهم و غیرقابل حذف بسنده کرده‌اند. ولی در عین حال از نمایش آن‌چه پیامد جنگ است عبور نشده است: سربازانی از همه کشورها که به شدت از خشونت رنج میبرند و تصاویری از درد و رنج مردم عادی که قطعا در حافظه ما باقی میماند. درامی غیرنظامی که در بخش‌هایی نفس ما را میبُرد، با وجود اینکه کارگردان فیلم درجایی گفته بود صحنه‌هایی هست که من واقعا نمیتوانستم در فیلم نشان بدهم، مثلا صحنه هایی بود که در مدرسه‌ایی نظامی از سر کشته‌شدگان برای آموزش سربازان جوان اِس‌اِس استفاده میشد.

«آخرالزمان: جنگ جهانی دوم» از شش قسمت تشکیل شده است. قسمت اول: ظهور هیتلر و تهاجم به لهستان. قسمت دوم: شکست مخرّب، حمله‌های رعدآسا و منطقه دنکریک. قسمت سوم: شوک، اشغال فرانسه و تهاجم به شرق. قسمت چهارم: جهان در آتش، ژاپن و مقاومت. قسمت پنجم: رهبری جهانی، شمال آفریقا و استالینگراد. و قسمت ششم: پایان کابوس: نرماندی و هیروشیما.
بازیابی، ترمیم و رنگ‌آمیزی عالیِ تصاویر، موسیقی متن بسیارخوب، و حفظ کردن زنجیره وقایع و اتفاقات منجر به تولید یک مستند یک‌پارچه شده است. نهایتا شاید نتوان گفت «آخرالزمان: جنگ جهانی دوم» در سوژه‌ای که روی آن دست گذاشته است بهترین است. با توجه به گستردگی تاریخ مورد روایت قرار گرفته شما نیاز به اطلاعات فراگیرتری دارید، ولی می‌توان گفت دیدن آن برای طرفداران مستندهای تاریخی و آشنا با سوژه، لذت‌بخش است.

  • مستند را با جست‌وجوی نام فیلم به فارسی برای دانلود میتوانید پیدا کنید، زیرنویس فارسی هم دارد.
برچسب‌ها , , , , , , , , , , ,

مروری بر مستند جیمز مارش: پروژه نیم Project Nim – 2011

اگر شما هم از طرفداران سینمای مستند باشید به احتمال زیاد جیمز مارش(+) را میشناسید. مارش در سال ۲۰۰۸ خرواری از جوایز جشنواره‌های معروف را با مستند «مردی روی سیم» -که بعدا در باره آن هم خواهم نوشت- به دست آورد: اسکار، بفتا، ساندنس و … .
جیمز مارش مستندساز و کارگردان انگلیسی متولد ۱۹۶۳ است. اولین تجربه کاری مارش – همچون خود همین فیلم – با کارگردانی یک مستند نود دقیقه‌ای برای بی‌بی‌سی شروع شد. «انیماتور پراگ» مستندی که به بررسی زندگی انیماتوری به نام جان اسوانکمیجر می‌پرداخت و «همبرگر و پادشاه: زندگی و آشپزی الویس پریسلی»(+) مستندی که در آن به بررسی بخشی مهجور از زندگی الویس پریسلی خواننده مشهور موسیقی پرداخته -مارش در این فیلم تلاش کرد به این موضوع بپردازد که عشق اصلی الویس نه موسیقی، که غذا بوده است- دو مستند تلویزیونی‌ای بودند که او را کم‌کم شناخته شده کرد. همکاری مارش با بی‌بی‌سی بعدها در قالب تهیه‌کننده ادامه پیدا کرد. در سال ۲۰۰۵ با فیلم «پادشاه»(+) در نقش کارگردان و نویسنده، برنده‌ی جایزه بخش نوعی نگاه جشنواره کن شد. در سال ۲۰۰۸ «مردی روی سیم» را ساخت و آخرین فیلم او «رقصنده سایه»(+) هم در جشنواره برلین امسال به نمایش در آمد. مارش را می‌توان یکی از چند‌شغله‌های سینما و تلویزیون بریتانیا لقب داد، چرا که طی سالیان حضورش در این دو عرصه علاوه بر نویسندگی و کارگردانی در زمینه‌هایی نظیر تدوین، فیلمبرداری، تهیه‌کنندگی، ساخت موسیقی و نظارت بر طراحی افکت‌های صوتی نیز فعالیت داشته است.

«پروژه‌یِ نیم«(+) مستندی سینمایی است درباره زندگی یک شامپانزه به نام «نيم چيمپسكی»(+) که توسط دکتر هربرت تریس استاد دانشگاه کلمبیا برای یک آزمایش علمی انتخاب میشود. تریس میخواهد بداند آیا میشود با یک حیوان ارتباط برقرار کرد و به آنها توانایی سخن گفتن را یاد داد؟ تحقیقی که اگر به سرانجام میرسید به ما درکی پیشرفته‌تر از  زبان میداد، که خود یک نوع تکامل محسوب میشود.(+) نیم در ۱۹۷۰ هم‌زمان با تولدش در یک کمپ حفاظت‌شده در اوکلاهاما از مادرش جدا میشود و تریس او را به یکی از شاگردانش به نام استفاني لافارگ واگذار میکند تا همانند یک مادر از او نگه‌داری کند. درواقع ایده تریس رویارویی نیم با دنیای بیرون همانند یک بچه‌یِ انسان از همان ابتدا است. نیم مدتی نزد لافارگ میماند اما به علت ارتباط عاطفی‌ای که لافارگ با نیم پیدا میکند – لافارگ حتی به او از سینه خودش شیر میدهد – پروسه تحقیقاتی تریس عملا تعطیل میشود. تریس با استخدام یک دانشجوی دیگر به نام لورا-آن پتیتو(+) نیم را از لافارگ جدا میکند و با کمک دانشگاه یک خانه بزرگ در اطراف شهر میگیرد و با لورا و نیم به آنجا میروند. آشنایی و آموزش جدی نیم با علائم زبانی از همین‌جا شروع میشود. با پیوستن تکمیلی چند نفر دیگر پروژه نیم کم‌کم به بار می‌نشیند و نیم هر روز علائم جدیدتری را یاد میگیرد و هم‌زمان توجه رسانه‌ها را هم به خودش جلب میکند و تصویرش روی جلد مجله‌ها میرود. نیم طی هفت سال مجموعا صد و بیست و پنج کلمه یاد میگیرد ولی مسئله‌ای که باقی می‌ماند این است که آیا نیم میتواند جلمه بسازد؟ بالغ شدن نیم و پرخاشگری او منجر به حوادثی میشود که تریس را متعاقد میکند ماندن و ادامه پروژه او ممکن است باعث ایجاد خطرات جدی‌ای بشود برای همین نیم را به کمپ زادگاهش در اوکلاماها برمیگرداند. نیم از اینجا به بعد دیگر درگیر مشکلات دنیای خارج میشود. از کمپ به یک آزمایشگاه منتقل میشود، در اثر تلاش‌های نگاه‌دارنده‌های قبلی‌اش از آزمایشگاه نجات پیدا میکند و به یک کمپ خیرخواهانه برده میشود و سرانجام در سال ۲۰۰۰ در همین کمپ و بر اثر سکته قلبی میمیرد. نیم در هنگام مرگ بیست و شش سال داشت.

پروژه نیم سرانجام پس از صرف این سالها به نتیجه دقیقی نمیرسد. هربرت تریس یکی دو سال بعد از بازگرداندن نیم شروع به تحقیق روی داده‌هایی که طی این سال‌ها کسب کرده میکند و سرانجام به این نتیجه میرسد که نیم فاقد قدرت برقراری ارتباط به آن معنی‌ای که متصور میشود است، و تنها برحسب عادت و شرائط علائم را تکرار میکند. مثلا جلوتر که نیم پس از تحمل رنج‌های بسیار به کمپ خیرخواهانه برده میشود و لافارگ برای بازدید به سراغ‌ش میرود، نیم پس از حمله وحشیانه – و البته بر اساس خوی ذاتی – به لافارگ علامت «متاسفم» را از خودش نشان میدهد. درحالیکه ما نمیتوانیم مطمئن باشیم نیم متاسف است یا برحسب عادت علامت را نشان داده است. جیمز مارش در یک روایت نسبتا خوب و با یک ریتم زنده توانسته است قصه زندگی تراژیک نیم را در بیاورد. گرچند قسمت‌هایی از فیلم بازسازی شده است – مثلاً تصاویری که تحت عنوان آرشیو از لافارگ میبینیم به علت تصاویر آرشیوی اندک باقیمانده از آن دوران در واقع آرشیوی نیستند و با بازی ريگان لئونارد در نقش لافارگ بازسازی شده هستند – اما این موضوع در فیلم نمود چندانی پیدا نمیکند و لطمه‌ای به آن نزده است.  مارش در جایی گفته بود من علاقه‌ای به روایت وقایع و اتفاقات ندارم، بلکه علاقه اصلی من روایت اشخاص و افراد هستند.  و چیزی که مارش به خوبی نشان میدهد آدم‌های خاکستری فیلم هستند. از خود هربرت هریس تا ناجی نیم هیچ‌کدام نگاه کاملاً مستقلی به نیم ندارند. دیدگاه ابزاری‌ای که بر نیم اعمال میشود، و زندگی‌ای که به او هدیه داده میشود او را از هر دو دنیای انسان‌ها و حیوانات محروم میکند. درواقع مارش زیاد با پروژه نیم سر و کاری ندارد، چیزی که مارش به آن میپردازد سرنوشت حاصل از نگاه ابزاری به نیم است. ولی با این حال در هیچ کجای فیلم و در هیچ قسمتی از روایت مارش رفتار کسی را محکوم نمیکند. شاید برای او هم جالب بوده است که بداند واقعا در ذهن یک شامپانزه چه میگذرد. به هر حال آن‌چه در نمای پایانی و در قاب بزرگ‌تر می‌بینید، آن است که نه انسان از پروژه نیم بهره‌ای برد و نه خود حیوانِ بیچاره. که شاید اگر نیم میتوانست ارتباطی برقرار کند، اول از همه برای آزادی خودش کمک می‌خواست.

برچسب‌ها , , , , , , , , , , ,

مروری بر مستند روبرت کِنِر: غذایِ تجاری Food, Inc. – 2008

درباره‌یِ غذا، همیشه یک چرخه نامرئی از محصول در جزیی‌ترین مراحل تولید خودش تا نهایی‌ترین مرحله وجود دارد. روش غذا خوردن ما در پنجاه ساله اخیر نسبت به قبل تغییرات بسیاری کرده است. اگر شما زنجیره غذایی خودتان را از نایلون‌هایِ سفید و سختِ بسته‌بندی‌های گوشت تا قبل از آن‌که در بشقاب جلوی شما قرار بگیرند دنبال کنید، ممکن است تصاویر خیلی متفاوتی نسبت به آن تصویر قدیمی‌ای که از کشاورزی و دامداری در ذهن داشتید ببینید. تصویر واقعی، یک کارخانه است، نه یک مزرعه. همانی که شما نمی‌بینید، چون ممکن است در صورت رویارویی با واقعیت، دیگر تمایلی به مصرف آنچه قبلا استفاده میکردید نداشته باشید. و در یک نمای بزرگ‌تر، شاید روزی صحبت کردن از معضلات شرکت‌های چندملیتی و سرمایه‌داری یک بحث سیاسی بود، ولی تبعات معضلات تولید انبوه کارخانه‌هایی که هرروز و هرروز بزرگ‌تر و انحصارطلب‌تر میشوند، امروز مستقیماً از همبرگر شما سر در آورده است.

روبرت کِنِر، مستندساز آمریکایی، ایده ساخت این فیلم را از کتاب «ملت فست‌فود: جنبه تاریک غذای همه مردم آمریکا» (+) گرفته است. درواقع کنر فکر میکرد با ساختن این فیلم میتواند زمینه‌ایی برای گفت و گوی شرکت‌های تولیدی بزرگ را با مردم و کشاورزان ارگانیک فراهم کند، اما کمی جلوتر متوجه میشود قضیه بیشتر از این حرف‌ها بیخ دارد. تقریباً هیچ کمپانی‌ای حاضر به مصاحبه با او نمیشود. و قضیه هم فراتر از چند کارخانه بزرگ است. قوانین در مورد نحوه برخورد و انتقاد با صنعت غذایی به شدت مضحک و مطلق‌گرا هستند.(مضحک‌ترین نمونه‌اش مثلا این+ ) تا جایی که کنر گفته بود «من اگر از ابتدا با این قوانین آشنایی داشتم شاید این طور سراغ این موضوع نمیرفتم، به هرحال من هم نمی‌خواستم وقتم را در دادگاه بگذرانم«.

غذایِ تجاری (+) راجع به تاثیر تولید انبوه و کارخانه‌ها روی غذا -و طبعاً زمین- است. همان وعده‌های غذایی مطبوع برای مردم؛ فست‌فودهای ارزان، سریع، بزرگ و خوشمزه. و بیشتر از آن: تقریبا هرنوع مواد غذای‌ای که از فروشگاه میخریم. لیست خریدهای خطرناک ما از سوپرمارکت‌هایی که دیگر فصل را نمیشناسند و در همه‌یِ سال، همه چیز دارند تقریبا محدود به همه چیز است!
صنعت عذایی همواره دنبال رسیدن به راهی است که با افزایش بهره‌وری، سود بیشتری به دست آورد. اما در هر زیاده‌خواهی‌ای مشکلاتی به وجود می‌آید که غالباً از آن به راحتی عبور میکنند، یعنی تقریبا سرپوش گذاشته میشود (مثل شست‌شوی گوشت‌هایی که در اثر تغذیه نامناسب و زودبازده، آلوده به میکروب هستند با آمونیاک). مشکل اینجاست که ما با یک سیستم سر و کار داریم. درواقع نسل جدید بیماری‌های شایع این روزها (فراگیرترین‌ش چاقی) حاصل مهندسی نادرست صنعت مواد غذایی با فشار دادن دکمه‌های جلورونده‌یِ تکاملی ما است.
و تازه این حقایق وقتی ترسناک میشوند که شما می‌بینید کارخانه‌ها و بالادستی‌های انحصارگر با تولیدکنندگان خردی که حاضر به استفاده از شیوه‌های مکانیزه‌یِ نادرست نمیشوند چطور برخورد میکنند. شرکت‌های چندملیتی و کارخانه‌های بزرگ، درست همانند مایکروسافت اجازه توسعه و حتی تشکیل هیچ واحد تولیدی کوچکی را تا آن جا که بتوانند -و باور کنید میتوانند- نمیدهند.

کنر از همه جوانب به این قضیه پرداخته است: صحبت با کشاورزان، مصرف‌کنندگان، شاکیان، مدیران اجرایی چند کارخانه، طرفداران، و… . غذایِ تجاری فیلم خوش‌ساختی است. موسیقی متن خوب، شات‌های خوب و متن تحقیقاتی خوب. و برای کسانی که معمولا حوصله دیدن مستند را ندارند هم حتی ریتم راضی‌کننده‌ایی دارد. استفاده خلاقانه از ایده‌هایی مثل تیتراژ شروع فیلم، پایان تاثیرگذار و امیدوارکننده، و نماهای چشم‌نواز، دیدن فیلم را لذت بخش میکند. غذایِ تجاری در سال ۲۰۱۰ نامزد اسکار شد و نهایتا اسکار را نبرد. ولی از اقبال عمومی خوبی نزد منتقدان و رسانه‌ها و مردم آمریکایی برخوردار شد.

سخن آخر اینکه شاید گمان کنید ما با داستانی که فیلم حول محور آن میچرخد ارتباط تنگاتنگی نداریم، ولی فقط بحث شرکت‌های چندملیتی و انحصاری شدن بازار برای آن‌ها نیست. ممکن است که سوژه فیلم، موضوع روز آمریکا باشد، اما این جریانی است که درحال گسترش است. دیر یا زود ما هم با خطرات مکانیزه شدن تولید مواجه میشویم، یا شده‌ایم و خبر نداریم، در هر حال قطعاً بی‌نصیب نمی‌مانیم.

  • فیلم را میتوانید از یکی از این دو لینک ( و +) به صورت آنلاین ببینید. زیرنویس فارسی (+) هم دارد.
برچسب‌ها , , , , , , , , ,